برای دیدن محتوای سایت روی دکمه دسته بندی کلیک بفرمایید

دسته بندی

Breadcrumbs Image
b17248eb-8730-4c29-b174-d84295f41a52.jpg

گرگ و الاغ

داستانی کودکانه برای آموزش استفاده از هوش و ذکاوت در برابر قدرت

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود الاغی بود که می خواست علف بخورد، الاغ وقتی حواسش به علف خوردن بود، ‌كم كم از مزرعه دور شد. همینطور که دور و دورتر می شد از مزرعه خارج شد؛ ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي الاغ پريد. الاغ قصه ی ما خيلي ترسيده بود، ولی روحیه اشو و نباخت و سریع شروع کرد به فکر کردن، اون فكر كرد كه بايد حقه اي به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يك لقمه مي كنه؛ براي همين لنگان لنگان راه رفت و يكي از پاهاي عقب خود را روي زمين كشيد.تا گرگ خواست به الاغ حمله کند، الاغ ناله كنان گفت: اي گرگ در پاي من تيغ رفته است و بسیار درد دارد، از تو خواهش مي كنم كه قبل از خوردنم اين تيغ را از پاي من در بياوري .

گرگه با تعجب پرسيد : براي چه بايد اينكار را بكنم من كه مي خواهم تو را بخورم،فرقی ندارد که تیغ باشد یا نباشد. الاغ گفت : چون اين خار كه در پاي من است و مرا خيلي اذيت مي كند، اگر مرا بخوري در گلويت گير مي كند و تو را خفه مي كند. گرگ پيش خودش فكر كرد كه الاغ راست مي گويد و اگر او را بخورد ممکن است، خودش هم آسیب ببیند براي همين زیری پای الاغ رفت؛ پاي الاغ را گرفت و گفت : تيـغ كجاست؟ من كه چيزي نمي بينم و سرش را جلو آورد تا خوب تر نگاه كند .

در همين لحظه الاغ زرنگ از فرصت استفاده كرد و با پاهاي عقبش لگد محكمي به صورت گرگ زد و تمام دندان هاي گرگ شكست. قبل از اینکه گرگ بتواند حرکتی بکند، الاغ با سرعت از آنجا فرار كرد. گرگ هم خيلي عصباني بود از اينكه فريب الاغ را خورده است ولی الاغ دیگر فرار کرده بود.


فائزه رسولی

فائزه رسولی

توضیحات بیشتر

مشاهده نظرات

دیدگاه ارزشمند شما

لطفا فیلدهایی که با * مشخص شده است را پر کنید، آدرس ایمیل شما نمایش داده نمی شود