برای دیدن محتوای سایت روی دکمه دسته بندی کلیک بفرمایید

دسته بندی

Breadcrumbs Image
0b2675f8-27a4-448d-9bc7-1be337e8170f.jpg

ملکه گل ها

داستانی برای کودکان

روزی روزگاری دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد كه به ملكه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود كه وی هر صبح به گل ها سر میزد آنها را نوازش می كرد و بعد به آبياري آنها مشغول مي شد.
مدتی بعد به بیماري سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش براي گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه می كرد. گل ها هم خيلي دلشان براي ملكه گل ها تنگ شده بود ديگر كسی نبود آنها را نوازش كند یا برای شان اواز بخواند. روزی از همان روزها كبوتر سفیدی كنار پنجره اتاق ملكه گل ها نشست. هنگامی که چشمش به ملكه افتاد فهمید دختر مهربانی كه كبوتر ها در مورد او صحبت میکردند. همین ملكه است بنابراين سریع به باغ رفت و به گل ها خبرداد كه ملكه سخت بیمار شده است.گل ها كه از گوش دادن این خبر بسیار ناراحت شده بودند به دنبال چاره ای می گشتند. یكی از آنها گفت: كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد!  كبوتر گفت: این كه كاری ندارد، من می توانم هرروز یكی از شما را با نوكم بچینم و نزد وی ببرم.
گل ها با گوش دادن این پیشنهاد كبوتر شادمان شدند و از همان روز به بعد كبوتر هرروز یكی از آنها را به نوك می گرفت و براي ملكه می برد و او با دیدن و استشمام گل ها حالش بهتر مي شد. یك شب كه ملكه در خواب بود یک دفعه با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد. دستش را به دیوار گرفت و آهسته و آهسته به طرف باغ رفت هنگامی که وارد باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود. آن ها نتوانسته بودند نزد ملكه بروند زیرا درصورتی که از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند در ضمن با رفتن گل ها آن ها حس تنهایی می كردند. ملكه مدتی آنها را نوازش كرد و گریه آنها را آرام كرد و بعد به آنها قول داد كه هر چه سریعتر گل ها را به باغ برگرداند. صبح فردا گل ها را بدست گرفت و خيلي اهسته و آهسته قدم برداشت و به طرف باغ رفت هنگامی که كه وارد باغ شد نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد بعد آغاز كرد به كاشتن گل ها در خاك.با این كار حالش كم كم بهتر ميشد تا اینكه پس از چند روز توانست راه برود و حتی براي گل ها اواز بخواند. گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های وی لذت می بردند شادمان بودند و همه به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم مانند گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی هم‌دیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند.


فائزه رسولی

فائزه رسولی

توضیحات بیشتر

مشاهده نظرات

دیدگاه ارزشمند شما

لطفا فیلدهایی که با * مشخص شده است را پر کنید، آدرس ایمیل شما نمایش داده نمی شود