برای دیدن محتوای سایت روی دکمه دسته بندی کلیک بفرمایید

دسته بندی

Breadcrumbs Image
b98cc724-f581-4010-821c-0eadcef645f9.jpg

کوالای قهرمان

داستانی برای کودکان که در این داستان به کودکان از شجاعت، خودگذشتکی و حمایت از همنوع و غیر همنوع های خود را آموزش می دهد.

یکی بود یکی نبود توی جنگل‌های استرالیا کنار یک رودخانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه‌هایش روی آن درخت زندگی می‌کردند هر چه جوجه‌ها بزرگ‌تر می‌شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر باهم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه‌ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه‌ها نشست، جوجه‌ها که تابه‌حال هیچ پرنده‌ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند مثلاً پنهان شدند .
گنجشک گفت: چرا از من می‌ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه‌هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آن‌ها کرم‌هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آن‌ها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می‌زنی و پرواز می کنی، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن‌ها به هرجایی که می‌خواهم پرواز کنم و از نعمت‌های خدا برای خودم و بچه‌هایم غذا تهیه کنم. جوجه‌ها داشتند با گنجشک صحبت می‌کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند.
یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوش‌های پهن و بدن پشمالو که خیلی‌ام بانمک و مهربان به نظر می‌رسید به درخت چسبیده بود.
به جوجه‌ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه‌ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه‌های قشنگ اسم من کوالا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده‌ام کنار این درخت زندگی می‌کنم.
جوجه‌ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوالا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگ‌تر شوید، عجله نکنید، شما هم می‌توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید.
یک‌مرتبه کوالا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه‌ها می‌آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه‌ی جوجه‌ها انداخت و با پنجه‌های خود به بال های پرنده شکاری می‌زد، تا پرنده را دور کند.
گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه‌هایتان درخطر هستند زود بیایید. خانم کبوتر و کوالا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده‌ی شکاری را دور کردند. کوالا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه‌های همسایه را نجات بدهد.
کبوتر مادر از گنجشک و کوالا برای نجات جان جوجه‌هایشان تشکر کرد و بعدازآن داستان شجاعت کوالا در جنگل پیچید و همه او را کوالای قهرمان می‌نامیدند.
قصه‌ی ما به سررسید پرنده‌ی شکاری به مقصود نرسید. بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه‌ی ما راست بود .


فائزه رسولی

فائزه رسولی

توضیحات بیشتر

مشاهده نظرات

دیدگاه ارزشمند شما

لطفا فیلدهایی که با * مشخص شده است را پر کنید، آدرس ایمیل شما نمایش داده نمی شود